تهران برای منِ بچه شهرستانی با یک حس همهگیر شروع شده بود. حسِ بیکسی همراه با ترس. فرهنگ مردم چندپارهی تهران برای منی که تا چند سال پیشش با مردمِ گرم و بیشیلهپیلهی کرمان سر کرده بودم ترسناک بود. هیچوقت یادم نرفت آن صحنهای را که یکی دو سال قبل از کنکور در ابتدای سفر به تهران اتفاق افتاد. رفته بودیم از راهآهن تهران ماشینمان را که با قطار آمده بود بگیریم. مسئول جوان آنجا پدرم را با "تو" خطاب میکرد. برای من که حرمت پدری را در خانه در حد خانوادههای سنتی و مذهبی نگه میداشتم حتی شنیدن این خطاب هم سخت بود.
ادامه مطلب
درباره این سایت